black flower(p,328)
black flower(p,328)
**
تهیونگ به دو سورا که با یک لبخند مریض رو لب هاش و دستبندهای فلزی که به دستهاش متصل شده بودند همراه دو مامور پلیس وارد سالن دادگاه می شد نگاه کرد.
دو سورا دست هاش رو مقابل مامور پلیس نگه داشت و چند بار تكونشون داد و بعد از باز شدن دستبند چرخی به مچ دستاش داد و همونطور که کنار وکیلش مینشست سرش رو چرخوند و تو جمعیت دنبال تهیونگ گشت.
لبخندش رو گشادتر کرد و با پسر مو نقره ای که از چماش آتیش بیرون میزد بای بای کرد.
تهیونگ دستاش رو مشت کرد و لباش رو محکم روی هم فشار داد.
تهیونگ: هر*&زه دیوونه🧠
کاش محدودیتی وجود نداشت و خیلی راحت می تونست سرش رو با ساطور قطع کنه.🧠
چه رویای دل انگیزی🧠
جونگکوک: حالت خوبه؟
جونگ کوک پرسید و پسر کوچیکتر بهش چشم غره ای رفت.
چه سوال مسخره ای
چطور می تونست تو این وضعیت حالش خوب باشه؟!
تهیونگ: نه... خوب نیستم.
با لحن سختی جوابش رو داد و به زل زدنش به دو سورا ادامه داد.
ساطور فایده ای نداشت.
به خاطر دزدین زندگیش باید به سبک قرون وسطی یا حتی بدتر
شکنجه می شد.
قاضی: در مورد اولین پرونده ای که امروز بهش رسیدگی می کنیم می شنویم.... دادستان کیم لطفا شروع کنید.
صدای قاضی رشته ی افکارش رو پاره کرد و مسیر نگاهش رو از دوسورا که با یه صورت جدی به دادستان خیره شده بود منحرف کرد.
دادستان گلوش رو صاف کرد و به هیئت منصفه و حاضرین تو جلسه ی دادگاه تعظیم کرد.
دادستان: پونزده سال پیش پسر چهار ساله ی خانواده ی هان بدون هیچ اثری ناپدید شد یکی از خدمتکارهای که از هان مین هیون مراقبت می کرد در اثر ضربه به سرش به قتل رسید و قاتلش هیچ وقت پیدا نشد...
برای تاثیر بیشتر تو چشمای قاضی نگاه کرد و ادامه داد.
دادستان: زندگی یه انسان ، شادی یک خانواده و آینده ی یک بچه دزدیده شد و تنها دلیلش خودخواهی یکی از خدمتکارهای خانواده ی هان بود.
_________
از همتون ممنونم بخاطر دایرکت همه رو خوندم ولی نمیتونم جواب بدم❤️ .
**
تهیونگ به دو سورا که با یک لبخند مریض رو لب هاش و دستبندهای فلزی که به دستهاش متصل شده بودند همراه دو مامور پلیس وارد سالن دادگاه می شد نگاه کرد.
دو سورا دست هاش رو مقابل مامور پلیس نگه داشت و چند بار تكونشون داد و بعد از باز شدن دستبند چرخی به مچ دستاش داد و همونطور که کنار وکیلش مینشست سرش رو چرخوند و تو جمعیت دنبال تهیونگ گشت.
لبخندش رو گشادتر کرد و با پسر مو نقره ای که از چماش آتیش بیرون میزد بای بای کرد.
تهیونگ دستاش رو مشت کرد و لباش رو محکم روی هم فشار داد.
تهیونگ: هر*&زه دیوونه🧠
کاش محدودیتی وجود نداشت و خیلی راحت می تونست سرش رو با ساطور قطع کنه.🧠
چه رویای دل انگیزی🧠
جونگکوک: حالت خوبه؟
جونگ کوک پرسید و پسر کوچیکتر بهش چشم غره ای رفت.
چه سوال مسخره ای
چطور می تونست تو این وضعیت حالش خوب باشه؟!
تهیونگ: نه... خوب نیستم.
با لحن سختی جوابش رو داد و به زل زدنش به دو سورا ادامه داد.
ساطور فایده ای نداشت.
به خاطر دزدین زندگیش باید به سبک قرون وسطی یا حتی بدتر
شکنجه می شد.
قاضی: در مورد اولین پرونده ای که امروز بهش رسیدگی می کنیم می شنویم.... دادستان کیم لطفا شروع کنید.
صدای قاضی رشته ی افکارش رو پاره کرد و مسیر نگاهش رو از دوسورا که با یه صورت جدی به دادستان خیره شده بود منحرف کرد.
دادستان گلوش رو صاف کرد و به هیئت منصفه و حاضرین تو جلسه ی دادگاه تعظیم کرد.
دادستان: پونزده سال پیش پسر چهار ساله ی خانواده ی هان بدون هیچ اثری ناپدید شد یکی از خدمتکارهای که از هان مین هیون مراقبت می کرد در اثر ضربه به سرش به قتل رسید و قاتلش هیچ وقت پیدا نشد...
برای تاثیر بیشتر تو چشمای قاضی نگاه کرد و ادامه داد.
دادستان: زندگی یه انسان ، شادی یک خانواده و آینده ی یک بچه دزدیده شد و تنها دلیلش خودخواهی یکی از خدمتکارهای خانواده ی هان بود.
_________
از همتون ممنونم بخاطر دایرکت همه رو خوندم ولی نمیتونم جواب بدم❤️ .
- ۹۷۲
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط